سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 92 اردیبهشت 20 , ساعت 2:37 عصر

آهای بچه های خوب مهربون زیر سقف آسمون،سلام
داستان امروز ما در مورد حسن آقا کوچیکه ست. حسن آقا کوچیکه سه سالشه، حسن آقا امروز قهرمان داستان ماست. اون قراره کلی کارای جالب بکنه و تمام کارهاش رو برامون بشمره.
اگه گفتین چند تا بچه ها؟
یکی؟ دوتا؟ نه بازم برو بالاتر
سه تا؟ چهارتا؟ بازم بیشتر
ده تا؟...... آفرین! حسن آقا می خواد ده تا کار جالب بکنه.

کی می دونه ده تا چند تاست؟

دست راستتو باز کن ببینم، وای....!!!!!
یک، دو، سه، چهار،پنج تا انگشت!!!!!
ولی هنوز کو تا ده تا بشه، حالا تو هم ای پسر(دختر) گل باقالی امروز اگه زرنگ باشی، مثل حسن، یکی یکی، می تونی تا ده بشمری. حسن آقا یه صبح زود، یه روز خوب از خواب بیدار شد. امروز همون روزی بود که اگه حسن، ده تا کار خوب می کرد، یه جایزه قشنگ می گرفت. اول از همه حسن رفت به طرف آشپزخونه، همون جایی که مامان حسن داشت صبحانه رو آماده می کرد. بعد حسن با صدای بلند به مامانش گفت: سلام!
آفرین به حسن! بچه ها یه دست به خاطر سلام قشنگ حسن براش بزنین! مامان حسن هم بهش سلام کرد و توی یه دفترچه کوچیک آبی برای حسن بزرگ نوشت: 1

حالا حسن یک امتیاز داشت.....
به نظرتون بعد از این چی کار باید بکنه؟ (گوینده اجازه می ده بچه ها حدس بزنن و حدسهای درست رو تشویق می کنه) حسن فکر کرد و فکر کرد و بعد به طرف شیر آب رفت و دست و صورتش رو با آب و صابون تمیز شست!
وای! .... چه حسن تمیزی!......
بچه ها به چشمای حسن نگاه کنید که برق می زنه! حسن خندید و به طرف صبحانه رفت. مامانش توی دفترچه آبی برای حسن بزرگ نوشت: 2

توی سفره صبحانه یه لیوان بزرگ شیر بود. لیوان بزرگ شیر، یه دسته قشنگ داشت، یه لیوان قرمز خوش رنگ
حسن آقا اولی شیرو تا قطره آخر خورد. بعدش دوتا خرما و بعد یک تخم مرغ. صبحانه اینقدر خوشمزه بود و اینقدر به حسن آقا چسبید که حسن، سرحال شدو قوی شد، مثل شیر.....
مامان حسن به خاطر اینکه حسن، همه شیررو خورده بود و بادقت و تمیز هم خورده بود توی دفترچه آبی بزرگ نوشت: 3
و به خاطر خرما و تخم مرغ هم نوشت: 4
حسن آقا به مامانش کمک کرد تا لیوان و بشقابهای صبحانه رو به آشپزخونه ببرند. مامان حسن خندید و توی دفترچه نوشت: 5

بچه ها می دونین حسن آقا تا حالا چند تا امتیاز داره؟؟

اگه می خواید بدونید حسن آقا چند تا امتیاز داره دست راستتونو باز کنید. حالا انگشتهاشو بشمرید:
(مربی یا خواننده قصه روی وایت بورد همزمان با باز کردن هرانگشت اعداد رو می نویسه)

5-4-3-2-1

حالا که حسن صبحانه خورده بود و مثل شیر سرحال بود تصمیم گرفت اول مسواک بزنه و بعد بره سراغ مداد رنگی هاش و یه نقاشی بزرگ و قشنگ بکشه. آره بچه ها درست حدس زدید حسن آقا با اینکه خیلی کوچولو بود اما بلد بود مسواک بزنه (خواننده داستان روی کلمه مسواک تاکید می کند) حسن یه مسواک قشنگ داشت به رنگ..... (رنگ مسواک فردی که داستان رو بازی می کنه)
بعد از اینکه حسن مسواک زد و دندوناش رو تمیز شست و تموم دندوناش سفید شدند و برق زدند، مامان حسن توی دفترچه آبی براش نوشت:6
حالا وقت نقاشی رسیده بود، حسن آقا کوچیکه که مثل یه دسته گل شده بود تصمیم گرفت یه باغ گل نقاشی کنه. حسن مدادهای رنگی رو آورد و با رنگهای سبز، قرمز، زرد، نارنجی و آبی کلی گهای رنگی نقاشی کرد. کنار تمام گلها، یه درخت کشید و بین گلها مامانش رو نقاشی کرد.
بعد یه خورشید توی آسمون نقاشی با رنگ زرد کشید. حسن دوست داشت که نقاشی رو به مادرش نشون بده، می خواست مادرش رو خوشحال کنه. مامان حسن با دیدن نقاشی خندید و برای حسن دست زد. بعد نقاشی حسن رو با چسب روی دریخچال چسبوند. بچه ها شما هم برای حسن دست بزنید. چون حس آقا نقاشی ش رو خیلی زیبا و پررنگ و با دقت رنگ زده. حالا مامان حسن برای اون توی دفترچه، بزرگ می نویسه: 7
حسن آقا که تا حالا هفت تا کار خوب انجام داده بود فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد، بچه ها به نظرتون کار بعدی حسن چی می تونه باشه؟
شما هم فکر کنید، فکر، فکر، فکر.....
فهمیدم! (مربی با صدای بلند وهیجان میگه) این صدای حسن آقا بود که فهمیده بود گلدونها تشنه اند. حسن آقا کوچیکه به دنبال آب پاش رفت و اونو پراز آب کرد، بعد یکی یکی به تموم گلدونها آب داد. انگار گلدونها به حسن می خندیدند و از او بخاطر آب تشکر می کردند. تمام گلدونها خوشگل و تروتازه شده بودند. اون روز مامان حسن وقتی خواست به گلدونها آب بده، متوجه کار خوب حسن شد و توی دفترچه آبی برای حسن، بزرگ نوشت: 8
فقط 2 تا شماره دیگه مونده بود که حسن.....



لیست کل یادداشت های این وبلاگ